لولا تنها ۱۱ساله بود که والدینش را از دست داد. بعد از آن تحت سرپرستی عمه اش ” مارتا کاررو” قرار گرفت. عمه اش زنی بداخلاق و بدجنس بود که از بچه ها سو استفاده می کرد، او لولا را مجبورکرده بود که سالها به عنوان خدمتکار در خانه اش کار کنداو که غمگین و درمانده بود به شهر هورنرو فرار می کند و در قبرستانی پنهان می شود. لولا در آن قبرستان به نام روح غمگین معروف می شود، روحی که خطاهای گذشته اش او را عذاب می دهد. طولی نمی کشد که داستانزندگیش در همه جا پخش می شودمدت زیادی نمی گذرد که لولا توسط کمیسر شهر دستگیر شده و به سیاه چال زندان می افتد. الیاس رومرو، کمیسر شهرلولا را به یک بیمارستان روانی می فرستد زیرا فکر می کرد که او یک بیمار خطرناک روانی استخانم لورنزا، مالک یکی از بزرگترین دامداری های در منطقه، سرپرستی لولا را برعهده می گیرد و برای لولا درخواست آزادی می کند.با کمک و محبتهای لورنزا، لولا دوباره سلامتی جسمی و روحی اش را پیدا می کند، و تبدیل به دختری زیبا می شود کهتوجه همه را به خود جلب می کند ،مخصوصا مارسلو ماکادو، پسر لورنزا. مارسلو دانشجوی رشته فلسفه است که برای تعطیلات به مزرعه آمده است و بسیار جذاب و خوش قیافه است.لولا در شهر دشمنان زیادی داشت که او را بدقدم می دانستند و به او توهین می کردند و می خواستند که از شر او راحت شونداو به جایی رسیده بود که دیگر هیچ راهی نداشت و نا امید شده بوددرست در زمانی که لولا از زندگی نا امید شده بود و فکر می کرد که همه چیز را از دست داده است،زندگی او رنگ تازه ای به خود می گیرد و ثروتی باور نکردنی به او ارث میرسد. میراثی که هیچ کس حتی لولا هم فکرش را نمی کردناگهان، در یک چشم به هم زدن، لولا تبدیل به یک زن قدرتمند و میلیونر در منطقه می ش